دلنوشته ای که آرامش را ، .... . . . در رویای سپیده دمان همیشه یک سوی آینه ، ... پیداست ... این را تو نیز میدانی ... که ستاره های خالی و کوچک ، ... روزی در کنار تو ، شعله میکشند ... پس برای چه میترسی ؟ اینجا آهوان ، تشنه تر از خاک ، هر روز به بیرون جهان ، " پرتاب " میشوند ... ! کسی این را نمی داند ... مگر تا لحظه های افتادنش دیگر هیچ " ترانه ای " ، به گوش نمی رسد ... با تو خاموشی پنهانی است ... اما پچ پچ باران صبحگاهی هرگز فراموشت نمی کند ... " از کنار چپ جاده " ... به سوی پنجره ای سبز .... باز می آیی تا آواز کبوتران را ، دوباره بشنوی ... من به "جنون " تو ، " عادت " کرده ام ... در رویای سپیده دمان ... " همیشه " یک سوی آینه ، ... پیداست ... . . . به قلم : ... aramesh ...
نظرات شما عزیزان:
خــــــــــــــــــــــــیلی قشنگ بود ...
سلام ممنون ک نظر دادی وبلاگت عالیه نماز روزت قبول باشه ابجی بای
پاسخ:ممنون :)
با گریه میگویم :
سکوت این روزها خواهند رفت...روزهای سرد جدایی... هنوز هم در سردی آن حرفت یخ زده ام... به راستی تو کجایی؟؟؟ نیاز به گرمای وجودت دارم که قطره قطره در جلوی چشمانت آب شوم... واشکِ جاری از حرفهای کنایه دارت همانند بِرکه ای در چشمانم حلقه خواهد زد... به خطوطِ کج نوشته هایم نگاه مکن... اگر ادامه دهی قطع می شود این ناموازی... مثل من...e-tanha پاسخ:عالی (:
به خدا قسم خیلی قشنگ بود...خیلی
پاسخ:با گریه نگو " اشک هایت بام جهان را ، بر سرم ویران میکنند " ولی بازم ممنون
این ماه خیس ... ... aramesh ... درباره وبلاگ آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل لینک
هوشمند نويسندگان |
|||||
|